
ديگه ده مثل قديم نيس که از آب در مي گرفت
باغاش انگار باهارا از شکوفه گر مي گرفت
آب به چشمه! آره رعيت واسه آب خون مي کنه
واسه چار چيکه ي آب، چل تا رو بي جون مي کنه
نعشا مي گندن و مي پوسن و شالي مي سوزه
پاي دار، قاتل بيچاره همون جور تو هوا چش مي دوزه
- «چي مي جوره تو هوا؟
رفته تو فکر خدا؟...»
«نه برادر! تو نخ ابره که بارون بزنه
شالي از خشکي در آد، پوک نشادون بزنه
اگه بارون بزنه
آخ اگه بارون بزنه!»
No comments:
Post a Comment