زود به سی و هفت سالگی رسیدم. باورت نمی شود. پلاسکوی درون من، از آخرین دیدارمان با هدایت و دوستانش فرو ریخت. اما بهر حال به تو رسیده ام. من اما، بر خلاف تو، هنوز بچه ام و زود گول می خورم.
روز اول از سی و هفت سالگی ام اینچنین گذشت:
وَقُلْ رَبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطَانًا نَصِيرًا ﴿۸۰﴾
وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا ﴿۸۱﴾
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلَا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَارًا ﴿۸۲﴾
وَإِذَا أَنْعَمْنَا عَلَى الْإِنْسَانِ أَعْرَضَ وَنَأَى بِجَانِبِهِ وَإِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ كَانَ يَئُوسًا ﴿۸۳﴾
قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَى شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِيلًا ﴿۸۴﴾
با صدای زنگ در یهو بارون بارید
دستای خونه پر از گل داوودی شد
ماه از راه رسید روی راه پله نشست
دکمه های قلب من دونه دونه شل شدن
گفتم این یه معجزست خیره شد به آسمون
همه ی ستاره ها دونه دونه گل شدن
نخ بادبادکمو یه جوری وا میکرد
که تا هر جا خواستم بتونم پر بکشم
یه جوری تشنم کرد که میشد دریا رو
مثه یه لیوان آب یه نفس سر بکشم