تمام قصه همین است:
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
اگر اینجایی و مرا میخوانی
گمشده در جهان دیگری هستی
همین چند دقیقه پیش
از چارچوب پنجره جهنم
به لذت و عذاب آن نگریستم
باور کن مرا
از پشت خستگی 25 ساله فریاد می کشم
باور کن مرا
خدا را
باور کن مرا
این تو نیستی
و این خواسته تو نیست
هیچ چیز در جهان تو واقعی نیست
هرگز آن پنجره را باز نکن
تو را خواهد بلعید
هیچ یاوری را باور نکن
تنها خواهی ماند
بهشت نیستی را خواهانی
مرا باور کن، او را باور کن
بگریز
از هر آنچه غیر اوست
و الی ربک فارغب