خورشید عالم فروز
قبله عالم
ای سخاوت قدیم
ای مهربانی مستدام
هدف چه بود؟
مقصد کجاست؟
این تلاش بی وقفه برای ماندن را چه سود؟
از خر مراد پیاده شو
شاید در شفق بی انتهای این پهنه هیچ
جز تلالو جاویدان سخاوت تو نتابد
اما شاید اگر پیاده شوی
تا با هم روی تخته سنگ پشیمانی بنشینیم
زانوانمان را چون عاشقی محبوب از دست داده بغل کنیم
و به این افق پوچ بنگریم
تو نیز مانند من ببینی
که در گذشته شعشعه انوار ملکوتی تو گم می شود
جز نداری
جز زیرزمین های تاریک
جز سبزی و دست های خسته
جز پله ها و شیشه ها و امید واهی
جز تفاوت های دل شکن
جز اندوه
جز اشکهای زیر کلاه
جز تلخی پذیرفته نشدن
جز غصه تلاش بسیار و نتوانستن
جز التماس با داغ ننگ و دوست داشته نشدن
و جز
تنهایی
تنهایی عریان
خاطره ای نمانده برای گفتن